یاس ( پیاده میشم )
 
دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, :: 22:11 ::  نويسنده : 4lirezash

صورت خسته نگران، بی‌ آرامش و مریض

که قایم شده بود زیر آرایش غلیظ

زخمی از خاطرات تلخ دیروز

چشم میدوخت به خیابون سرد بی‌ روح

با تحمل سنگینی‌ نگاه آدما

ادامه میداد او به راه ناتمام

و اولین بار برای آخرین راه

هه بهتره بگم که آخرین چاه

تنها، دو دل‌ ، تو فکر و با تعجب

دنبال چی‌ بود؟ پول یا توجه؟

تو روزگاری که هر کسی‌ دنبال آشناست

آشناست دخترک میگرد پی‌ یه فرد ناشناس

که از اون غریبه‌ها یه عده ماییم

آروم اشاره زد که شیشت رو بده پایین

فقط میتونیم امشب رو با تو باشیم و بس

این رو گفت و نشست و در ماشین رو بست

پسر می‌خواست سر صحبت رو وا کنه زود

تیکه مینداخت و منتظر واکنش بود

ولی‌ دخترک صداش رو نمیشنید

تو دنیایی بود که به سادگی‌ نمی‌شه دید

دیدی که بعضی‌ وقت‌ها بغضی تو گلوته؟

نمی‌خوای گریه کنی‌ جلو کسی‌ که پهلوته

هی‌، امان از این زمان

زمانی‌ که دیگه برد توان از این زبان

 

بی‌ همراه و بیهوده رهسپار این راه بی‌ نور و همصدا

سپرده خود رو به دست باد اسیر زندون لحظه ها

تو دلش درد‌های بیکران خسته از حرف‌های دیگران

اسیر مرد‌های بی‌ مرام و اشک می‌‌باره باز

 

پسر گفت لعنت به این بخت بد

خونه ی ما می‌‌مونه واسه ی وقت بعد

سعی‌ نکن با سکوتت زیر پوستم بری

اگه پایه‌یی‌ میتونیم خونه‌ دوستم بریم

خوب حاضری با ۲ نفر باشی‌ یا نه؟

معلومه که رفتار دخترک ناشیانست

سوال تکرار شد، حاضری باشی‌ یا نه؟

و دختر به فکر یک شب و یک آشیانست

گفت بریم، من که همه چی‌ رو از دم باختم

گناهش پای اون‌ها که من رو پس انداختن

عصبانی‌ از خاطرات خاموش قدیمه

پی‌ محبت میگرد توی آغوش غریبه

تو خونه‌یی‌ رشد کرد که عشق نبود

جای عشق، فحش و مشت و زیر چشم کبود

پدری که جلوی مشکلات مختلف ضعیفه

فقط زورش میرسه به دختر ظریفش

با خودش گفت پشتم به کیا قرصه؟

خانوادم؟ اونا رو خدا بیامرزه

اون موقع کی‌ بود احترام به حرفش بزاره؟

حالا مجبوره که تنش رو به حراج بزاره

 

بی‌ همراه و بیهوده رهسپار این راه بی‌ نور و همصدا

سپرده خود رو به دست باد اسیر زندون لحظه ها

تو دلش درد‌های بیکران خسته از حرف‌های دیگران

اسیر مرد‌های بی‌ مرام و اشک می‌‌باره باز

 

ببین، تو این قصّه‌ها رو میشنوی و میری

بعد چند بار شنیدن ازش میگذری و سیری

ممنون از اونی‌ که به دیگری صدام رو پاس داد

بگذریم، بریم سراغ ادامه داستانی که

امروز نوشتنش رو مود من بود

این یه دردیه که به خیلیا بوده مربوط

کوه غم بود، ولی‌ یه نور انبوه

پشت کوه واسه ناا امیدی زوده هنوز

کاری ندارم به اینکه کارش خلاف شرعه

ولی‌ واسه رابطه‌ها اول علاقه شرطه

وگرنه یه روح که روی جسمی‌ سوار

چطور تو آغوشی بره وقتی‌ حسّی نداره؟

تو این روزگار درد ناک و سیاه بی‌ شرم

ای کاش بگه نگاه در من پیاده میشم

راه برای ادامه دادن زیاده بی‌ شک

ای کاش بگه نگاه در من پیاده میشم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تنهـــــTaNhAeـــــایی
درباره وبلاگ

هر چند مال من نشدی ولی ازت خیلی چیزا یاد گرفتم. یاد گرفتم به خاطر **ی که دوسش دارم باید دروغ بگم. یاد گرفتم هیچ وقت هیچ ** ارزش ش**تن غرورمو نداره. یاد گرفتم تو زندگیم به اون که بفهمم چقدر دوسم داره هر روز دلشو به بهونه ای بشکنم. یاد گرفتم گریه های هیچ ** رو باور نکنم. یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم. یاد گرفتم هر روز دم از عاشقی بزنم ولی خودم عاشق نباشم
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 11
بازدید کل : 18028
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1