عشق يعني پاک بودن در فساد / آب ماندن در دماي انجماد . . . . در شادي من شريک باش اي ساعت / در فکر لباس شيک باش اي ساعت تعجيل بکن ، دلم برايش تنگ است / کم عاشق تيک و تاک باش اي ساعت . . . . کل اسم هاي تو موبايلم رو به اسم تو تغيير دادم حالا هرروز بهم زنگ ميزني يکبار هم نه ، چند بار ، تازه تغيير صداهم ميدي من که ميدونم تو هم دلت تنگ منه . . . . هميشه در رياضيات ضعيف بودم سالهاست دارم حساب ميکنم چگونه من بعلاوه ي تو ، شد فقط من . . . . تو که با ديگرانت بود ميلي / چرا يادت مرا بشکست خيلي ؟ مگر قصدت پريشاني ما بود / که عشق ما نشد مجنون و ليلي . . . ؟ . با اينکه ازم دوري اما هر وقت دستمو ميزارم رو قلبم ، ميبينم سر جاتي ! . باران که مي بارد همه چيز تازه مي شود حتي داغ نبودنِ تو . . . . اگر تنهايي ام چشم مرا بست / اگر دل از تنم افتاد و بشکست فداي قلب پاک آن عزيزي / که در هر جا که باشد ياد ما هست . . .
قدِ تو به عشق نميرسيد غرورم را زير پايت گذاشتم تا برسد ، اما باز هم نرسيد . . . . گـفـت : بـگـو ضـمـايـر را گـفـتـم : مــَن مـَن مـَن مــَن مَــن مــَن گـفـت:فــقـط مــن ؟ گـفـتـم: بـقـيـه رفـتـه انـــد . . . . دگر درد دلم درمان ندارد / مسير عاشقي پايان ندارد مرا در چشم خود آواره کردي / نگاهت دور برگردان ندارد . . . . رشته ي محبت را بايد به ضريح دلي بست که خيال کوچ کردن نداشته باشد . . . . دلم درد مي کند انگار خام بودند خيال هايي که به خوردم داده بودي . . . . يارم از بهر فراقت به کجا سر بزنم / شوق ديدار تو دارم ، به کجا پر بزنم . . . ؟ . امان از اين بوي پاييزي و آسمان ابري ، که آدم نه خودش ميداند دردش چيست و نه هيچ کس ديگر ، فقط ميداند که هرچه هوا سردتر ميشود ، دلش آغوش گرم ميخواهد . . نيمه ي گمشده ام نيستي که با نيمه ي ديگر به جستجويت برخيزم تو تمام گمشده ي مني . . . . شايد با هم بودن سخت تکرار شود اما به ياد هم بودن را هر لحظه ميتوان تکرار کرد . . . . . بي سر و پايم سر وپايم توباش مانده ي راهم ره و هادي تو باش گر برهند عالم و آدم ز من آبر و عزّت و جاهم تو باش . . . . در دلم حس غريبي ست که يک مرغ مهاجر دارد و چه اندوه عجيبي ست که در خلوت دل ياد يک دوست نباشد که تو را غرق تماشا سازد . . . . قلبم تهي ز شوق و رنگ / قلبم را جنگ آب و نهنگ قلبم تباه ز تاريکي و ننگ / قلبم مرده درآغوش سنگ . . . . پاهايم را که درون آب مي زنم، ماهي ها جمع مي شوند شايد اين ها هم فهميده اند / عمري “طعمه روزگار”بوده ام . . . . بي تو اما عشق بي معناست ، مي داني؟ دستهايم تا ابد تنهاست ، مي داني؟ آسمانت را مگير از من ، که بعد از تو زيستن يک لحظه هم ، بي جاست ، مي داني؟ نظرات شما عزیزان:
تنهـــــTaNhAeـــــایی درباره وبلاگ ![]() آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |